shahabestan

ما بر سر آن عهد که بستیم نشستیم

shahabestan

ما بر سر آن عهد که بستیم نشستیم

مشخصات بلاگ
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
مطالب پربحث‌تر

ای دل نگفتم بارها منشین پی رخسارها

مجنون مشو لیلی تویی در طوف تو طیارها

 

آن رخ که داری در نظر از دل کجا دارد خبر

دلدادگانت پشت در صف بسته چون نیزارها

 

صبری اگر داریش کو چیزی اگر خواهیش گو

خواهی شوی گر زیر و رو روکن بدین رفتارها

 

گاهی اگر کاهل شدی از خویش گر غافل شدی

تا بر حرم نائل شدی خو کن به استغفارها

 

یاسین خواندن در حرم ورد و دعایی محترم

با اشک و آهی بیش و کم حل می‌نماید کارها

 

کاری کند شمس الشموس محبوب گردی در نفوس

چون اوست شاه ارض طوس از او طلب کن کارها

 

خورشید عالم روی او قدرت فقط بازوی او

چون رو نمودی سوی او صلّوا مؤدب بارها

 

شو ثاقبی همچون شهاب نوری بر این ظلمت بتاب

چون ماهتابی بی نقاب از او بگیر انوارها

 

گر حاجتی را راغبی یا امر خیری طالبی

وَادْعُ لنا یا صاحبی دولت بگیر از یارها

  • سید جواد سادات شهابی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • سید جواد سادات شهابی

أحَقُ مَن برَرتَ مَن لا یَغفُل بِرَّک.
سزاوار ترین کسی که به او نیکی کنی آن کسی است که از نیکی تو غافل نماند.
.the one worthy of being treated beneficienthy is the one not ignoring it

  • سید جواد سادات شهابی

 کاش بهای بیشتری به اشعار عارفانه - عاشقانه ی امیری بدیم ..  حیفم میاد این همه زیبایی و شور و شعور به فراموشی سپرده بشه..

  • سید جواد سادات شهابی

 ...من والی این شهرم...

شدم شبیه حروف والی!

 یعنی هستما ولی انگار نیستم..

اصلاً بیخیال خودم و خودش میفهمیم ...

  • سید جواد سادات شهابی

دراین خرابه فتاده اگر چه بیمارم

ولی به رسم محبت کمی غزل دارم

نه کار خمّ می و نی شراب می دانم

به حرمتِ قدمی مویِ ناب می کارم

نگو نگار نگاهش چرا زما دور است

خرابه و خم خالی خودم خبر دارم

تنم پر از ترنم اشک است می دانی

من از کنایه زدن های شهر بیزارم

سخن به شأن عزیزان نگفته ام آری

ولی امید دست نوازش ز مهرشان دارم

به خویش وعده نمودم دلش به دست آرم

خدا کند که نیفتد گره در این کارم

به حرمت شب قدرت خدا اثر بگذار

خودت بر این دل پر سوز و، ساز اشعارم

شروع حرکت شعر شهاب امشب شد

شبی که من، ز رحمت غفّار سرشارم

 

.

     
  • سید جواد سادات شهابی
  • سید جواد سادات شهابی

 گویی که سیب را، ز وسط قاچ کرده یار
نیمی به این زمین شد و نیمی به آن دیار
یک نیمه عقل و خرد برد و فکر و هوش
یک نیمه دل ربود و ز کف برد قرار
من ماندم و خیال پریشان و زندگی
یارب نمی ز رحمت بی انتها بیار
اسب خیال تا به فنا می برد مرا
باید مهار کنم این اسب را به کار
یا سر نهم به سفر های مستدام
همچون شهاب درگذر از شامهای تار
ای آسمان که شاهد این ماجرا شدی
بر من ببار بغض گلو را نگه مدار
سنگ صبور بارش ابری گران ترم
من بی دلیل پا ننهادم به این دیار
مولا اگر نبود که راهی دگر نبود
صد شکر ازین همه لطف و مهر یار

 

     
  • سید جواد سادات شهابی

 

مدتیست سکــوت را بیشتر دوست مے دارم از جمـــله سازی هاے آنچنــانـے ...

یـاد گرفـــته ام کـه؛ 

هـر چیـــزے به وقتــش ...

حالا تــــمام حــــرف هایم هــمان هایــے شدند کــه نوشــته نمے شــــوند!

هــمان ســــه نقـــطه هاے همیشگی آخـــر جمـــله ام . . .

همه را گذاشـــته ام برای وقتــش !

شما ولے نگران نباش...

وقتــش هــم مے رسد !

به وقتــش...

     
  • سید جواد سادات شهابی

من تمام دل نگرانی هایم را
تمام بغضها و غصه هایم را
یاد گرفته ام که چطور خلاصه کنم در سه نقطه ...
و بچسبانمش ته جملاتی که
هیچکس نمی فهمد به کجا می روند
برایم همین کافیست
که خدا می داند
من می دانم
و آنهایی که باید بدانند ..

 

     
  • سید جواد سادات شهابی