shahabestan

ما بر سر آن عهد که بستیم نشستیم

shahabestan

ما بر سر آن عهد که بستیم نشستیم

shahabestan
طبقه بندی موضوعی

امیری خوانی

 کاش بهای بیشتری به اشعار عارفانه - عاشقانه ی امیری بدیم ..  حیفم میاد این همه زیبایی و شور و شعور به فراموشی سپرده بشه..

والی

 ...من والی این شهرم...

شدم شبیه حروف والی!

 یعنی هستما ولی انگار نیستم..

اصلاً بیخیال ...

خوبیش اینه که خدا میدونه چی میگم

و اونهایی که باید بدونن..

شعر شهاب

دراین خرابه فتاده اگر چه بیمارم

ولی به رسم محبت کمی غزل دارم

نه کار خمّ می و نی شراب می دانم

به حرمتِ قدمی مویِ ناب می کارم

نگو نگار نگاهش چرا زما دور است

خرابه و خم خالی خودم خبر دارم

تنم پر از ترنم اشک است می دانی

من از کنایه زدن های شهر بیزارم

سخن به شأن عزیزان نگفته ام امّا

امید دست نوازش ز مهرشان دارم

به خویش وعده نمودم دلش به دست آرم

خدا کند که نیفتد گره در این کارم

به حرمت شب قدرت خدا اثر بگذار

خودت بر این دل پر سوز و، ساز اشعارم

شروع حرکت شعر شهاب امشب شد

شبی که من، ز رحمت غفّار سرشارم

 

.

     

صد شکر

 گویی که سیب را، ز وسط قاچ کرده یار
نیمی به این زمین شد و نیمی به آن دیار
یک نیمه عقل و خرد برد و فکر و هوش
یک نیمه دل ربود و ز کف برد قرار
من ماندم و خیال پریشان و زندگی
یارب نمی ز رحمت بی انتها بیار
اسب خیال تا به فنا می برد مرا
باید مهار کنم این اسب را به کار
یا سر نهم به سفر های مستدام
همچون شهاب درگذر از شامهای تار
ای آسمان که شاهد این ماجرا شدی
بر من ببار بغض گلو را نگه مدار
سنگ صبور بارش ابری گران ترم
من بی دلیل پا ننهادم به این دیار
مولا اگر نبود که راهی دگر نبود
صد شکر ازین همه لطف و مهر یار

 

     

به وقتش ...

 

مدتیست سکــوت را بیشتر دوست مے دارم از جمـــله سازی هاے آنچنــانـے ...

یـاد گرفـــته ام کـه؛ 

هـر چیـــزے به وقتــش ...

حالا تــــمام حــــرف هایم هــمان هایــے شدند کــه نوشــته نمے شــــوند!

هــمان ســــه نقـــطه هاے همیشگی آخـــر جمـــله ام . . .

همه را گذاشـــته ام برای وقتــش !

شما ولے نگران نباش...

وقتــش هــم مے رسد !

به وقتــش...

     

بوی بد سیگار

تبیین / تحریف

 

 

 

 

 

دل نگرانی...

من تمام دل نگرانی هایم را
تمام بغضها و غصه هایم را
یاد گرفته ام که چطور خلاصه کنم در سه نقطه ...
و بچسبانمش ته جملاتی که
هیچکس نمی فهمد به کجا می روند
برایم همین کافیست
که خدا می داند
من می دانم
و آنهایی که باید بدانند ..

 

     

عوامل استجابت دعا

نگاه متفاوت

دوران راهنمایی بود، یه مسابقه نقاشی برگذار کرده بودن از طرف مدرسه که منم شرکت کردم و اتفاقاً رتبه اول رو کسب کردم .. همین باعث شد که در مسابقات استانی شرکت داده بشم!.

روز مسابقه به اتفاق سایر شرکت کننده ها وارد سالن بزرگی شدیم، در وسط این سالن میز نسبتاً کوچکی بود که روی آن یک گلدان پر از گل و زیر آن پارچه ای چین خورده وجود داشت و دور تا دور این میز پر بود از صندلی ها، تا شرکت کنندگان روی آنها بنشینند و میز و گلدان روبرو را با هر ابزاری که خودشان میل داشتند به تصویر بکشند!

 

     

من هم سعی کردم زاویه ی مناسبی را پیدا کنم و شروع به نقاشی کنم .. امّا در ادامه این ماجرا اتفاق جالبی افتاد که باعث شد درس خوبی بگیرم..