امیری خوانی
- سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۲، ۰۵:۳۸ ب.ظ
- ۰ نظر
کاش بهای بیشتری به اشعار عارفانه - عاشقانه ی امیری بدیم .. حیفم میاد این همه زیبایی و شور و شعور به فراموشی سپرده بشه.. |
کاش بهای بیشتری به اشعار عارفانه - عاشقانه ی امیری بدیم .. حیفم میاد این همه زیبایی و شور و شعور به فراموشی سپرده بشه.. |
|
شدم شبیه حروف والی!یعنی هستما ولی انگار نیستم..اصلاً بیخیال ...خوبیش اینه که خدا میدونه چی میگمو اونهایی که باید بدونن.. |
دراین خرابه فتاده اگر چه بیمارمولی به رسم محبت کمی غزل دارمنه کار خمّ می و نی شراب می دانمبه حرمتِ قدمی مویِ ناب می کارمنگو نگار نگاهش چرا زما دور استخرابه و خم خالی خودم خبر دارمتنم پر از ترنم اشک است می دانیمن از کنایه زدن های شهر بیزارمسخن به شأن عزیزان نگفته ام امّاامید دست نوازش ز مهرشان دارمبه خویش وعده نمودم دلش به دست آرمخدا کند که نیفتد گره در این کارمبه حرمت شب قدرت خدا اثر بگذارخودت بر این دل پر سوز و، ساز اشعارمشروع حرکت شعر شهاب امشب شدشبی که من، ز رحمت غفّار سرشارم |
. |
|
مدتیست سکــوت را بیشتر دوست مے دارم از جمـــله سازی هاے آنچنــانـے ... یـاد گرفـــته ام کـه؛ هـر چیـــزے به وقتــش ... حالا تــــمام حــــرف هایم هــمان هایــے شدند کــه نوشــته نمے شــــوند! هــمان ســــه نقـــطه هاے همیشگی آخـــر جمـــله ام . . . همه را گذاشـــته ام برای وقتــش ! شما ولے نگران نباش... وقتــش هــم مے رسد ! به وقتــش... |
||
من تمام دل نگرانی هایم را |
||
روز مسابقه به اتفاق سایر شرکت کننده ها وارد سالن بزرگی شدیم، در وسط این سالن میز نسبتاً کوچکی بود که روی آن یک گلدان پر از گل و زیر آن پارچه ای چین خورده وجود داشت و دور تا دور این میز پر بود از صندلی ها، تا شرکت کنندگان روی آنها بنشینند و میز و گلدان روبرو را با هر ابزاری که خودشان میل داشتند به تصویر بکشند! |
||